سردارخیبر

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

سیره عملی شهدا

04 خرداد 1397 توسط فاطمه شادكام جاده كناري

#سیره_عملی 

سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت))

بين نماز ظهر و عصر كمي حرف زد. قرار بود فعلاً‌ خودش بماند و بقيه را بفرستند خط. توجيه‌هاش كه تمام شد و بلند شد كه برود، همه دنبالش راه افتادند. او هم شروع كرد به دويدن و جمعيت به دنبالش. آخر رفت توي يكي از ساختمان‌هاي دوكوهه قايم شد و ما جلوي در را گرفتيم.

پيرمرد شصت ساله بود، ولي مثل بچه‌ها بهانه مي‌گرفت كه «بايد حاجي رو ببينم. يه كاري دارم باهاش. »

مي‌گفتيم «به ما بگو كار تو،‌ ما انجام بديم.»

مي‌گفت «نه. نمي‌شه. دلم آروم نميشه. خودم بايد ببينمش.» به احترام موهاي سفيدش گفتيم «بفرما! حاجي توي اون اتاقه.»

حاجي را بغل گرفته بود و گونه‌هاش را مي‌بوسيد. بعد انگار بخواهد دل ما را بسوزاند، برگشت گفت «اين كارو مي‌گفتم. حالا شما چه‌ جوري مي‌خواستين به جاي من انجامش بدين؟»
#یادش_باصلوات

مطلب قبلی
 نظر دهید »

کلیدواژه ها: خیبر سردار شهید همت

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

سردارخیبر

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس